نتایج جستجو برای عبارت :

ماجرایی واقعی | چگونه روحم در قفس زندانی شد؟

من جسم نسبتا بزرگی دارم، عوضش روحم کوچیکه، فلذا همیشه یه فاصله بین این دو بزرگوار هست. یه خلا دائمی، که مقدارش ثابت و قابل چشم پوشیه
ولی امان از وقتی که روحم مچاله میشه
امان از وقتی که روحم مچاله میشه
امان از وقتی که روحم مچاله میشه
سلام.
برای هیچ کسی احتمالا دلم بیشتر از برای خانواده ام تنگ نخواهد شد.وقتی به نبودشون فکر می کنم، از فشار بغض ته گلویم درد میگیره. انگار یکی گردنم را فشار بده.
وقتی نباشند، خفه میشم. اکسیژم به روحم نخواهد رسید و روحم می میرد.
بدرود.
حس میکنم به روحم تیر اندازی شده
نه نه! باید بگم ترور شده..
نیاز به دوا و درمون داره
کاش میشد مغزتو برداری و توشو نگاه کنی بعد یه چیزایی رو از تدش پاک کنی
یه گزینه ام داشته باشه پاک کردن واسه مخاطب
برا اون وقتایی ک مخاطبینت چیزایی میگن یا کارایی میکنن که روحت آزرده میشه
خدایا این ادما چی بودن خلق کردی آخه؟؟
بعدم گفتی اشرف مخلوقات
والا بعضیاشون انتر مخلوقاتم نیستن چه برسه اشرف
 
مطمئن نیستم با رفتن تو خونه جدید حتما حالمون خوب میشه! اما میدونم ا
دانلود اهنگ شدی قلب و تن و روحم شدی بال و پر و جونم
دانلود اهنگ جدید امیر تتلو به نام شدی قلب و تن و روحم به صورت کامل با لینک مستقیم و با کیفیت بسیار عالی همراه با متن
اسم اصلی این ترانه زیبا خار است که با مراجعه این موزیک زیبا را در وبلاگ دی ال موزیک دریافت کنید
متن اهنگ شدی قلب و تن و رحم کامل
ادامه مطلب
وقتی تحویلش گرفتم، احساس عجیبی داشتم. قلبم می‌تپید؛ انگار کن که رفیق گم‌شده‌ام را دیگربار، یافته بودم. روحم نگران بود، روحم لبخند می‌زد، روحم احساس می‌کرد از تنهایی درآمده. سر شب، به سراغش رفتم. آرام‌آرام زیپ کاور را باز کردم و با دیدنش لب‌هایم شکفت. با احتیاط بیرونش آوردم. در چشم‌هایم ستاره‌های دنباله‌دار مشغول رفت و آمد بودند. کاسه‌اش را از نظر گذراندم، دسته‌اش را، پرده‌هایش را، خرکش را، سیم‌هایش را. همه‌چیز دوست‌داشتنی بود، هم
تنم و بیشتر از آن روحم تب کرده است. آتش از سر و صورتم بیرون میریزد. روی تخت دراز میکشم. چشمم به صفحه گوشی که می افتد یادم می‌آید برگشته ام به همان نقطه اول 
همان غربتی که روحم را چنگ می‌زند 
غربتی که نه فقط جغرافیای زمین، بلکه جغرافیای ادم‌ها برایم ساخته است
اشکی که از گوشه چشمم لغزیده را پاک میکنم
با خودم فکر می کنم چرا انقدر سریع البکاء شده ام 
ترجیح می‌دهم چشم هایم را ببندم
هر لحظه حماسه‌ایست برای او که می‌بیند، شکوهیست تمام. خلقت خدای جز این چگونه تواند بود؟ عشّاق جام‌ها بر می‌زنند و صوت عشق گوش عقل بدکاره کر می‌کند. چه باک اگر که خامان ملک جان هر لحظه مجیز بت‌واره‌های انسانی کنند. چه اندوه گر همه عالمان جهان، هستی شکوهناک روح مهر انکار زنند، کنون که حقّ زنده شاباش عاشقان حقیقی خویش کند صد هزار فلک و استاره، شاباش آنان که به خاک فتادند، امّا برخاستند، آنان که خام شدند، امّا نهایت پختند و سوختند.
هر قدم شکو
 
متن آهنگ ماهان بهرام خان بنام استرس
چقدر باید طاقت بیارم تا قلبتو به دست بیارممن غیر برگشتن به عشقت کاری توو این دنیا ندارمخودت بگو دلتنگیامو کجای این دلم بذارمفرقی نداره روزه یا شب هر لحظه با فکرت بیدارمسخته همه روز و شبام بدون توحبسه دل و روحم توو این زندون توبسه بیا حالم بده از استرستو بیا به داد این دلم برسسخته همه روز و شبام بدون توحبسه دل و روحم توو این زندون توبسه بیا حالم بده از استرستو بیا به داد این دلم برس♪♫♪ ♪♫♪ ♪♫♪ ♪♫♪دا
تمام دیروز رویای فرار از شهرنشینی و رهایی همراهم بود.تمام دیروز دلم می خواست چنار* بمانم، فارغ از هر هیاهو  سهراب بخوانم و عطرش را حس کنم.دیروز مهمان دوستی در روستای دور و سبزی اطراف کاشان بودم. روستایی پر از سبزینگی و بوی صمیمی که بعد از مدت ها توانست روحم را آرام کند. انگار به جایی که باید بازگشته بودم.بوی کاه گلبوی نان محلی و آتشبوی حیوانبوی سبزینگیدرخت های تنومند سبز  که هرکدام پر از راز و قصه بودند. و آدم های قشنگ و ساده پر از راز و رمز
ای
یک جای کار می‌لنگد. روحم نشتی دارد انگار و من نمی‌دانم آن منفذ لامصب کجاست که توش و توانم شرّه می‌کند ازش. این را از همان چند روز پیش که ساعت خوابم بیش‌تر شد فهمیدم. وقتی باز عجول شدم و به دنبال نتیجه‌ی زودهنگام، پنجره‌های خیالم را گشودم. وقتی باز آن‌چه هست کافی نبود و حسرت آن‌چه باید باشد به جانم افتاد. نمی‌دانم چطور اتصالات روانم را کف بگیرم، چگونه ذهنم را صابون‌کاری کنم تا آن حباب بزرگی که رو به ترکیدن است، رخ بنماید. 
97 تمام شد.
با یک سال تحویل نصفه شب و بی خوابی تا صبح و کسالت اول فروردین.بازگشت به خانه و یله شدن زیر آفتاب ظهر بهار و بوی مادر و خانه و نان.نشستن پیش پدر و حرف های خوب زدن.
من بلدم با دخترها خوب باشم.یعنی راهش را پیدا کردم.کافیست آن ها را بفهمی و به آن ها فضا بدهی تا خود را ارائه دهند.چیزی که مدت ها کسی به آن ها نمیداده.دوم اینکه باید نشان بدهی که آن ها را میمفهمی .یعنی اهمیت میدی و به تفاوت ها احترام میگذاری.این یک راز بزرگ است.هیچ وقت نباید بگویی د
.
چگونه انسان می تواند باشد و رنج نکشد؟ باشد و دردمند نباشد؟من به جای بی رنجی و بیدردی همیشه آرزو می کرده ام که خدا مرا به غصه ها و گرفتاری های پست و متوسط روزمره مبتلا نکند ، بکند اما روحم، دلم، احساسم را در سطحی که این دست اندازهای پست را حس کند، پایین نیاورد، چه کسانی از چاله چوله های راه رنج می برند و خسته می شوند و به ناله می آیند ؟کسانی که می خزند بیشتر ، آنهایی که می روند کمتر ،آنها که می پرند هیچ.
علی شریعتی، گفتگوهای تنهایی
.
چگونه انسان می تواند باشد و رنج نکشد؟ باشد و دردمند نباشد؟من به جای بی رنجی و بیدردی همیشه آرزو می کرده ام که خدا مرا به غصه ها و گرفتاری های پست و متوسط روزمره مبتلا نکند ، بکند اما روحم، دلم، احساسم را در سطحی که این دست اندازهای پست را حس کند، پایین نیاورد، چه کسانی از چاله چوله های راه رنج می برند و خسته می شوند و به ناله می آیند ؟کسانی که می خزند بیشتر ، آنهایی که می روند کمتر ،آنها که می پرند هیچ.
علی شریعتی، گفتگوهای تنهایی
.
تمام دیروز رویای فرار از شهرنشینی و رهایی همراهم بود.تمام دیروز دلم می خواست چنار* بمانم، فارغ از هر هیاهو  سهراب بخوانم و عطرش را حس کنم.دیروز مهمان دوستی در روستای دور و سبزی اطراف کاشان بودم. روستایی پر از سبزینگی و بوی صمیمی که بعد از مدت ها توانست روحم را آرام کند. انگار به جایی که باید بازگشته بودم.بوی کاه گلبوی نان محلی و آتشبوی حیوانبوی سبزینگیدرخت های تنومند سبز  که هرکدام پر از راز و قصه بودند. و آدم های قشنگ و ساده پر از راز و رمز
ای
دیشب خودمو بردم زیر ذره بین نتیجه اش این شد:
من آدمی هستم که به تنبلی و راحت طلبی خو گرفته ام ؛ و خودمو به زحمت نمیندازم . قبل ترها تا این حد راحت طلب نبودم ؛ جدیدترها زیاد شده و جدیدترها خییلی زیادتر
به راحت ترین راه ممکن روزگار میگذرانم ؛ و این قدر این راحتی زیاد شده که به روحم هم رسیده و میشه گفت روحم هم شدیدا دنبال راحتیه
چطور؟
اینکه نمیخواد چیزی بر وفق مرادش باشه ؛ چیزی اذیتش کنه ؛ به خواسته هاش برسه ؛ و....
و میدیدم که هر چقدر به سمتی راحتی جس
از پنجره سرویس دانشگاه، غروب آفتاب رو می‌بینم و عشق های تموم شده. قولای فراموش شده. آدمایی که اومدن، نموندن و رفتن.
از این پنجره گذشته رو می‌بینم و دختری که هیچوقت تکلیفش معلوم نبوده و توی خیابون بلند از خودش پرسیده: داری با زندگی ات چیکار میکنی؟
از این پنجره دختری رو می بینم که اون طرف شیشه پاهاش رو گذاشته روی صندلی جلویی و انقدر رها شده که اگه یه نسیم ضعیف بیاد هم از جا می‌کَنه و می‌برتش.
 روحم سبک شده، روحم توی تونل الغدیر، ۸ بار جیغ کشید
میدونم، میدونم که افتادم رو دور پرگویی. اما میخوام باز خودم رو با اسم کوچیک صدا بزنم و بگم این درست نیست و باید بجنگی. چیزهایی هست که رو دوش انسان سنگینی میکنه و کم کم دارم میفهمم که مسولیت انسان چقدرها که سنگین و زیاده. و میخوام به نزدیکانم که تقریبا اینجا رو میخونن این اطمینان رو بدم که من این مسولیت رو به اتمام میرسونم.(‌که البته برایاین مسولیت پایانی نیست.Any way )‌ از این نقطه که با اتفاق های زیادی باید واقعا، واقعی واقعی بجنگم، حس ها و حال ه
دانلود آهنگ مسعود جلیلیان به نام زخم عشق
Download Music Masoud Jalilian Zakhme Eshgh 
دانلود آهنگ کردی مسعود جلیلیان زخم عشق با لینک مستقیم
دانلود آهنگ محلی زخم عشق مسعود جلیلیان
دانلود اهنگ زخم عشق از مسعود جلیلیان
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
تکست و متن آهنگ زخم عشق مسعود جلیلیان
روز اول یادته هاتی دلم گردی ددس
دل بسایدن و منو قول دای دلت نیدن و کس
دل بسایدن و منو قول دای دلت نیدن و کس
صد قرآن و صد قسم خواردی دو هاوردی ده ور
که به غیر عشق من و ه
بسم الله
سیمرغ می نویسد:
چشم بستم و رفتم زیارت. زیارت امام رضا علیه السلام.
فکر می‌کنی نمی‌شود؟ چشم بستم و رفتم تا خود حرم امام رضا. از صحن گوهرشاد عبور کردم و رفتم و رسیدم به کفش‌داری شماره یازده. تو خیال میکنی که نمیدانم دیگر از کفشداری شماره یازده خبری نیست؟ میدانم اما من در خیالم رفتم و رسیدم و بود.
تا پا در حرم گذاشتم، تمام صداهای اطراف قطع شد و دیگر من در جای خود نبودم. تو گویی خیالم تنها به زیارت نرفته بود و روحم به پرواز درآمده بود و رفت
"pin ش کنی بالای لیست.هی حرفش شه.اولین suggested سرچ اینستاگرامت".
خسته تنها و تحت فشارم نمیدونم دقیقا چیه که اذیتم میکنه،خیلی تعدادشون زیاده اما از همه شون مهم تر روابط عاطفیه مگه نه؟
امروز از سایت شماره 3 که بیرون اومدم هوای سرد و بادی که میومد روحم با خودش برد،بعد از هشتا قدمی که به سمت سالن برداشتم روحم نشست سرجاش.
پریشب راس ساعت سه از خواب پریدم نمیتونستم نفس بکشم اولین باری نبود که این اتفاق میوفتاد اما شدت ترسش هیچ فرقی نداشت،از طرفی تهوع و س
از شما چه پنهون
من احساس میکنم به عوض همه این سالهایی که دکتر نرفتم
نیاز دارم برم تراپی
و توش از زندگیم
مخصوصا از بخش ویژه ده سال گذشته و درباره محمد حرف بزنم.
چون این ادم با تمام کمکها و کارهایی که برام کرد
با وجود خوب و مهربان بودنش
با وجود بااستعداد و باعرضه بودنش
خراش های بسیاری زیادی رو در کنارش به روحم کشیدم یا کشیده شد به روحم یا هرچی.
و نیاز دارم درباره ش حرف بزنم. 
و به تدریج از خودم پاکش کنم. چون روانیم خواهد کرد.
باورتون نمیشه ولی ماهه
  این روزها عادت کرده ام همان ابتدای صبح و حتی اگر نیمه شب برای خالی کردن مثانه به توالت می روم از گوشی همراهم اخبار و رویدادها را چک کنم. چون وقایعی که در این روزها اتفاق افتاده  بسیار نامنتظره  و غافلگیر کننده بوده است. هر آن امکان دارد بلایی سرمان آمده باشد و خودمان بیخبر بوده باشیم .برای لحظه ای  یاد قسمتی از فیلم سفیر می افتم که سواری با ضربت شمشیر سر از تن پیاده ای جدا کرد و آن تن بی سر مسافتی را بدون سر طی کرد و سپس نقش زمین شد. و من الان هم
دلم می‌خواست یکی بهم توجه کنه، بعد دو سال دیگه نه تنها روحم بلکه جسمم نیازشو داد می‌زد.این یه هفته خی‌لی گریه کردم و استرس کشیدم چون درد توی بدنم می‌چرخید هرجا گیرش می‌آوردم از زیر دستم فرار می‌کرد و در می‌رفت..گیرش نمی‌آوردم و این حالمو بد می‌کرد..کلیه‌م درد می‌کرد و تا آزمایش کلیه می‌دادم دردم فرار می‌کرد و می‌رفت توی پاهام انقدر که دیگه نمی‌تونستم درست راه برم تا پاهام خوب می‌شد درد می‌اومد بالا و می‌رسید به چشمام.
خسته شده بودم
شاید از همون شبی که جنینی چهارماهه بودم و روحم شکل گرفت با خودم گفتم من رابطه ای عاشقانه خواهم داشت که به ازدواج ختمش می کنم، اما هرچه گذشت بیشتر فهمیدم عشقی که دنبالش هستم بعد از ازدواج شکل می گیره، پس رفته رفته با روحم کلنجار رفتم و راضیش کردم به ازدواج سنتی. به مامان سپردم پی دختر خوب بگرده. چند روزی که گذشت دیدم نه خبری از پرونده های چندصد صفحه ای نه عکس هایی که روی دیوار اتاق چسبیده باشه و با نخ به هم وصل شده باشه. فهمیدم آبی که بخواد از خان
آخ مادر، مادر، چگونه توانستی این همه رنج را تاب بیاوری و دیوانه نشوی؟ چگونه صدای شکستن استخوان‌هایت را شنیدی و دم برنیاوردی؟ چگونه پسرِ شیرخواره بر دوش به دیدار مردت رفتی که آن‌سوی میله‌ها از درد شلاق‌های شب، می‌نالید؟ چگونه لب به شکوه نگشودی؟ چگونه روزگار، زخم بر زخمت افزود و تو تاب آوردی؟ چگونه آخر؟ چگونه آن همه زخم ِ زبان و توهین را نادیده انگاشتی و انگار نه انگار برخاستی و روز از نو ادامه دادی این زندگی را؟ چگونه به این انباشت انبوه
شاید از همون شبی که جنینی چهارماهه بودم و روحم شکل گرفت با خودم گفتم من رابطه ای عاشقانه خواهم داشت که به ازدواج ختمش می کنم، اما هرچه گذشت بیشتر فهمیدم عشقی که دنبالش هستم بعد از ازدواج شکل می گیره، پس رفته رفته با روحم کلنجار رفتم و راضیش کردم به ازدواج سنتی. به مامان سپردم پی دختر خوب بگرده. چند روزی که گذشت دیدم نه خبری از پرونده های چندصد صفحه ای نه عکس هایی که روی دیوار اتاق چسبیده باشه و با نخ به هم وصل شده باشه. فهمیدم آبی که بخواد از خان
کتاب چگونه هر شخصی را عاشق خود کنیم ( با تضمین بازگشت پول)
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب چگونه هر شخصی را عاشق خود کنیم ( با تضمین ...efileforosh.ir › 2019/12/12 › کتاب-چگونه-هر-شخصی-را-عاشق-خود-کن...۲۱ آذر ۱۳۹۸ - کتاب چگونه هر شخصی را عاشق خود کنیم ( با تضمین بازگشت پول) ... بعضی افراد به سایت شاهین زند با نام نوین بینش پیام ارسال می کنند و ...
کتاب چگونه هر شخصی را عاشق خود کنیم ( با تضمین ...tesar.loxblog.com › post › کتاب چگونه هر شخصی را عاشق خود کنیم (...کتاب چ
کتاب چگونه دیگران را عاشق خود کنیم
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب چگونه دیگران را شیفته خود کنیم اثر برایان تریسی ...www.30book.com › Book › چگونه-دیگران-را-شیفته-خود-کنیم-برا...خرید اینترنتی و آنلاین کتاب چگونه دیگران را شیفته خود کنیم نوشته برایان تریسی و ترجمه رضا عرب از نشر دانشگاهیان، در فروشگاه آنلاین کتاب ۳۰ بوک. کتاب ...
کتاب چگونه دیگران را عاشق خود کنیم Pdf | OpenStreetMapwww.openstreetmap.org › user › کتاب چگونه دیگران را عاشق خود کن...کتاب چگونه دیگرا
●با دیدن آدمایی که چشماشون برق می‌زنه گریه‌م می‌گیره چون من روزی جزء همین آدما بودم..احساس می‌کنم درست از وحم مراقبت نکردم و باید بابت این مراقبت نکردن جواب پس بدم.هنوز چیزایی هست که منو به آدما وصل می‌کنه و این از بزرگ‌ترین دارایی‌هامه حتی اگه بلد نباشم از رابطه‌هام مراقبت کنم.
اما خی‌لی وقت بود انقدر مستقیم تو چشمای آدما نگاه نکرده بودم و برق چشماشون توی چشمام منعکس نشده بود.همه‌ی این چند وقت چشمامو بستم در و دیوار رو نگاه کردم که ت
کتاب چگونه دیگران را عاشق خود کنیم تضمینی
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب چگونه دیگران را شیفته خود کنیم اثر برایان تریسی ...www.30book.com › Book › چگونه-دیگران-را-شیفته-خود-کنیم-برا...خرید اینترنتی و آنلاین کتاب چگونه دیگران را شیفته خود کنیم نوشته برایان تریسی و ترجمه رضا عرب از نشر دانشگاهیان، در فروشگاه آنلاین کتاب ۳۰ بوک. کتاب ...
کتاب چگونه دیگران را عاشق خود کنیم Pdf | OpenStreetMapwww.openstreetmap.org › user › کتاب چگونه دیگران را عاشق خود کن...کتاب چگونه
چو به کار قتل خویشم همه در حیات عشقمبی‌خودی چو قسمتم شد همه در جهات عشقم   سوی من نگیرد آدم که سویی ندارد این کممن سوی شما بگیرم که دم نجات عشقم به شبان به روح خیزم که زمامدار روحمبه زبان روح گویم که شه فلات عشقم زاهدان و حلقه‌بازان هر شبی به جوب ریزمعاقلان به مرگ بیزم که دم ممات عشقم شاعران و لغوگویان که دُم دراز دارندهمه را لگام گیرم، چه گویی که لات عشقم خامشان به خواب بخشم هدیه‌های لامکانیهر که جان دهد جهانی بدهم که ذات عشقم حافظ صفات
دعای روز نهم ماه مبارک رمضان
الهی! چگونه آرزو کنمت، حال آنکه همیشه از همه نزدیک‌تری و چگونه در فرافقت نسوزم که خود پردهٔ میان روحم و قرب حضرتت شده‌ام!میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیستتو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیزای آنکه مهربانی‌ات را انتهایی نیست، حال که نزدیک است یک‌سوم ماه ضیافتت به اتمام رسد، با امید به اینکه از بهره‌مندان درگاهت باشیم، با زبان دل می‌سُراییم: «اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ نصیباً من رَحْمَتِکَ الواسِعَةِ واهْدِنی فیهِ
دانلود کتاب طراحان چگونه می اندیشند فارسی  
 
دانلود فایل 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دانلود کتاب طراحان چگونه می اندیشند How Designers Think ...archibook.blog.ir › دانلود-کتاب-طراحان-چگونه-می-اندیشند-How-Desi...۱۴ شهریور ۱۳۹۴ - نام کتاب : How Designers Think The Design Process Demystified نویسنده : Bryan Lawson ویرایش : 4 سال انتشار : 2005 فرمت : PDF تعداد صفحه ...
دانلود کتاب طراحان چگونه می اندیشند فارسی :: دانلود کتابdownload-book-ketab2.blog.ir › دانلود-کتاب-طراحان-چگونه-می-اندیش...دانلود رایگان کتاب طراحان چگونه می ان
از فردا چنین می شود:- سلام.
-  علیک سلام
- سجلتو بردار بریم :)))))
- کجا؟! می خواین چیزی به نامم کنین؟!
- آررررره... خودمو...
+ خدایی فردوس دیشب یه گوله (گلوله!) نمک بود. گوگولی با اون مارک کت و شلوار و حساسیتش روش و اون عطر زدنش و اون بهشت نرفتنش :)))
روحم شاد شد :)
رد خون را نگیر.
وقتی به خراش هایِ موربی که به موازات یکدیگر روحم را شکافته اند میرسی، رنگ نگاهت را دوست ندارم عزیز. از وهم رنج آلودی که در مردمک هایت دو دو می‌زند، دست هایم مشت می‌شوند. اما به خاطر دارم که تو را به جای چه شب ها و روزهایی دوست داشته ام، محبوب من. پس از آن لبخند کش آمده ام تعجب نکن.
تعجب نکن وقتی علی‌رغم گفته ام، رد خون را گرفتی، چیزی نگفتم.
وقتی دستت را روی شیارهای خون آلود روحم کشیدی، لب هایم را روی هم فشردم تا ناله ی دردناکم آسم
میترسم…
آری من میترسم.....
مرا از مرگ هراسی نیست که خوش فرجامی‌ست...
ترس من این است که مبادا روحم از من رنجیده باشد که چرا بارور نشده در این دنیای فانی ....
و هنگامی که زمان سر آید چه خواهم گفت ؟؟ چه دارم که بگویم ؟؟
روح را  اگر نبینی چگونه دل خواهی بست به این  دنیای پوچ؟؟
روح انسان خود نشانه است، یک حجت ناپیدا...
مثل همان خدایی که ناپیداست اما قادر جهان، روح نا پیداست اما قادر جهان تو،جهان درون تو ،قادر جهان بعد مادی و غیر مادی تو....
مغزم، دلم، روحم، جسمم مدام طعنه می‌زنند که ۲۸ام هم گذشت، پس چه شد آن وعده و وعیدها و من خودم را به کوچه علی چپ زده و طعنه‌ها را بی پاسخ گذاشته و به باقی کارهای مانده مشغول می‌شوم. به "خود" قول داده‌ام، تیر نگذرد، جهادیِ تیر نگذرد...تا یار که را خواهد!
ممنون که اگرچه همیشه مایه عذابم هستی ولی باعث میشوی بزرگ شوم ؛ روحم ، فکرم ، منطقم ، عقلم...انسان در رنج رشد میکند! اینطور نیست؟
 
Lights will guide you home
And ignite your bones
And I will try to fix you
 
+آیلار!ممنون که این لعنتی رو معرفی کردی...بهش احتیاج داشتم...خیلی!
دلتنگ که می شوم می آیم اینجا سری می زنم . دلم می خواست از تمام آنچه که روحم را می آزارد بنویسم اما نه مجال نوشتن است و نه مجال گفتن .پس به آینده و آیندگان موکول می شود ‌ . 
 
پی نوشت: 
۱/تولد یک دوست عزیز مبارک . ( اردیبهشتی ترین مرد روی زمین تولدت مبارک ) 
۲/........
نشسته گرد سفر روی شانه ی روحم 
رفیق راه من این جسم بی سر و پا نیست
 
تمام شهر به تعبیر خواب سرگرم اند 
کسی معبر بیداری من اما نیست
 
ز ریگ ریگ بیابان شنیده زخم زبان
حریف درد دل رود غیر دریا نیست
 
+ نشانی - حالا که می روی - محمد معتمدی
 سخت‌ترین تصمیمی بود که باید می‌گرفتم. ماندن و خود را در دل اتفاقات از پیش تعیین نشده انداختن. چاره‌ای جز ماندن نبود. اگر می‌رفتم حالم بهتر می‌شد، خیلی بهتر از الآن اما با رفتن من کسانی دیگر به زحمت می‌افتادند و برخلاف من راحت نبودند. اگر می‌رفتم دیگری باید هزینه‌ی گزافی می‌داد و حالا که ماندم بار این هزینه‌ی گزاف تنها بر دوش من است. من نمی‌خواستم بمانم اما به هر دلیلی نشد. نشد که بروم. حالا مجبور به ماندن هستم. می‌دانم بهای این ماندن ر
در تمام رنج‌ها دوام آورده‌امدوام خواهم آورد،در تمام دردها.چرا که هنر خود بودن را می‌دانم.چرا که می‌دانم هر بار چگونه سر برآورم و بگویم:گور پدر سنّت‌ها!گور پدر آیین‌ها!گور پدر عزا و ادا!گور پدر سال‌های نو!و همه حال‌های هوا!
در تمام ایّام و ادوار دوام آورده‌ام،چرا که می‌دانستم کیستم؛من روحم،ذرّه‌ی خدا.و هیچ کس و هیچ چیز نمی‌توانداز آن خویش در آوردم.
این بار به صدای رسافریاد می‌دارمتا ابد تا همیشه:گور پدر عزا و ادا!گور پدر سال‌های نو!گ
فیلم «عصبانی نیستم»
دیشب هم که «کمپ ایکس ری»
امشبم که «سد معبر»
حتی فیلم  «لا لا لند»
همه کتابا
همه آهنگا
همه و همه
بیهوده بودن و زندگی کثافتی که توش غوطه‌وریم رو بم یاداوری میکنه
حتی قرآن، من کلا با اصل قضیش مشکل دارمو و ناراضی ام اون میاد برام فرعو تعیین میکنه
همه چی مسخره و بیهودس
هیچ انگیزه ای برا ادامه زندگی ندارم
اون احساس ها فطرت های درونیم هم خاموش شدن
دیگه بی نهایتو نمیخوام دیگه هیچ میلی به جاودانه شدن ندارم هیچ میلی ندارم که
بدونم
ایرانیا! در این شبِ بی‌دَر چگونه‌ای؟از ظالمی به ظالمِ دیگر چگو‌نه‌ای؟!‌ای خسته از تعفّنِ شاهانِ سلطه‌ور!حالی در این فضای معطر چگو‌نه‌ای!‌ای شانه‌ات سبک شده از رنجِ تاج و تخت!امروز زیرِ پایه‌ی منبر چگونه‌ای؟!‌از کشتیِ شکسته رها کرده خویش را،بر تخته‌پاره مانده شناور چگونه‌ای؟!‌ای گاوِ چاقِ خویش به دَر بُرده از مسیل!با هفت گاوِ گُشنه‌ی لاغر چگونه‌ای؟!‌ای از قفس پریده به شوقِ رهاشدن!در باغ با شکستگیِ پر چگونه‌ای؟!‌هان ای زنِ گُری
احساس می‌کنم تحمل رنج و غم و خطر و مصیبت در راه خدا مهم‌ترین و اساسی‌ترین راه تکامل در این حیات است. 
و معتقدم زندگی در خوشی و بی‌غمی، لذت و سلامت، امن و نعمت، آدم را منجمد، راکد و بی‌احساس می‌کند.

+ از جملات شهید چمران.
+فکر کردن به چمران واقعا روحم رو شکوفا میکنه. یعنی میشه چمران هم یه روزی، یه جایی، یه وقتی به من فکر کنه؟
دلمرده‌ام. دلزده‌ام. خسته‌ام. بعضی چیزها مثل خوره روحم را میخورد. گلویم را می‌فشارد. سینه‌ام تنگ میشود. دلخوشی‌ای نمانده. به وجد نمی‌آیم. از نیش و کنایه بیزارم، از دو رویی و حرص و طمع و شهوت، از راحت‌طلبی و تن‌پروری و ساده‌گیری، از ابتذال...
 
- نوشتم و یادم آمد که فرمود فرّ الی‌الحسین...
تا حالا تجربه مرگ داشتید؟
یا تجربه ای شبیه به مرگ؟
یا چیزی که باعث شه مرگ رو نزدیک تر از قبل به خودتون حس کنید؟
 
بختک رو گاهی تجربه میکردم که جز چند بار اول بعدها فهمیدم که صرفا قفل شدن سیستم ایمنی بدنه به خاطر وضعیت دستگاه گوارش و تاثیری که قطبین روی بدن انسان و دستگاه گوارش میزارن.
 
دیر رسیدن روح به بدنم رو هم تجربه کردم.
 
التماس کردن به بدنم که، روحم رو بپذیره هم، همینطور.
 
تجربه خواب دیدن درباره اینکه توی خواب حس کنم مردم و الان روح هستم
کالبدم بدنم جسمم همون هست که سابق بود. ولی روحم ریزش کرده...
انگار یکی دست و پا داره اما لمس شده  و فلج هست.
یه بخشی از من نیست. احساس پیچکی رو دارم که دیوارش ریخته.
حواسم هست باید به خودم مسلط باشم و از خودم مراقبت کنم اما فرصت دلسوزی و آه و ناله به خودم ندم. 
به قول امیر وضعیت سفید : ( که چقدر شبیه بود احوالاتش به احوالات من) قوی باش مرد! 
امروز فهمیدم یکی از همکارا میخوادآخر اردیبهشت کلاسشو جا بجا کنه یا صب بیاد یا بعداز ظهر 
اگه بعدازظهر باشه  من تنها میشم و از طرفی بازم همه چی بلاتکلیف و بهم ریخته میشه.
بلاتکلیفی برام آزار دهندس تغییر پشت سر هم کلافه ام‌میکنه و سر این کلاف از دستم در میره قلبمو غصه پر میکنه و عدم اطمینان از وضعیت روحم و غمگین.
دعا کنید صبحا بیاد
روی یک موضوع خیلی مهم تمرکز کرده‌ام؛ اینکه افسار فکرم به دست خودم باشد. رنج می‌کشم از اینکه حرف‌ها و قضاوت‌های آدم‌‌ها می‌تواند روحم را خسته کند. که به آنها، ورای آنچه سزاوارش باشند، اهمیت می‌دهم. شاید کم‌فعالیتی و خلوت بیشتر این روزها هم، به این حساسیت‌ها دامن زده است. ولی نباید، نباید ضعیف باشم. 
 
چند تا صوت برایم باقی مانده...
از آن روزها که پاک تر از حالا بودند و روحم انقدر اسیر نبود
این صوت ها چند تک فریم یادم می آورند، چند حس، چند صحنه، هر کدام از یک سمت آن سرزمین...
و یادم می آورند من اهل کجا بودم...
می ترسم چیزی از آن آدم باقی نمانده باشد...
 
 
+ فقالوا ابنوا علیهم بنیانا
  می شود یک روز هم بر ما بنایی بسازند؟
خوب میدانی که ما طاقت تنها ماندن در این دنیا را نداریم...
 
 
با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند.از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود.وتنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهمو سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم :1 . به همه نمی توانم کمک کنم2 . همه چیز را نمی توانم عوض کنم3 . همه من را دوست نخواهند داشت ....!!
      نچ نچ نچ. باورم نمیشه بازم افتادم رو مود کابوس دیدن. از آخرین باری که این حالو داشتم دست کم چاهار سال میگذره. وقت ندارم براش غصه بخورم. ترجیح میدم فقط کاری رو انجام بدم که سرگرمم کنه. فکر نمیکنم وقتی که برام مونده انقدری باشه که دلم بخواد درست حسابی بشینم تار و پود روحم رو از هم جدا کنم و دهن خودمو باهاش آسفالت کنم. همینه.پی‌نوشت: یو بِتِر لِت می بریث، مَــن!
کاربران و دانش پژوهان گرامی در این بخش پاورپوینت جامع و کامل کتاب طراحان چگونه میاندیشند در 41 اسلاید قابل ویرایش با کیفیت عالی آماده دانلود جهت استفاده شما عزیزان قرار گرفته است.


دانلود فایل 



کتاب طراحان چگونه می اندیشند.دانلود کتاب طراحان چگونه میاندیشند.خرید کتاب طراحان چگونه می اندیشند.کتاب طراحان چگونه می اندیشند pdf.قیمت کتاب طراحان چگونه می اندیشند.کتاب طراحان چگونه می اندیشند برایان لاوسون.پاورپوینت کتاب طراحان چگونه می اندیشن
چگونه با وبلاگ نویسی و تولید محتوا کسب درآمد کنم: دانلود
 
چکونه طراح پنوماتیک شوم: دانلود
 
چگونه طراحی دکور کنیم: دانلود
 
چگونه به مطالعه علاقمند شوم: دانلود
 
 چگونه وبلاگ نویسی را شروع کنم: دانلود
 
چگونه به منظور رتبه گرفتن در گوگل محتوای سبز بنویسم: دانلود
«وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِکَ، فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَیَّ، أَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ...»
صحیفه‌ی سجادیه - دعای مکارم‌الاخلاق
-----------
24 سالگی، پربار بود.
پر از اشتباه، آزمون و خطا، نرسیدن، دل‌کندن، ازدست‌دادن، متزلزل‌شدنِ نقش تصویرها و تصورهایی که در درستی‌شان تردید نداشتم، افتادن و مثل همیشه، بلندشدن برای دوباره‌سا
برای تو می نویسم
تویی دور از من
پاره ای از تنم
زیباترین بخش وجودم
پرمعناترین بخش روحم 
جدا از من در سرزمینی دیگر
در آغوش دیگری
چشمان زیبایت سهم چشمان دیگری
برای تو می نویسم
تنها برای تو
برای آرامش روحم و برای آرام دلم
برای اشکهایم و چشمهایت
برای عطر نفسها و بوی زنانه ات
برای لبان تشنه ام و لبان زیبایت می نویسم
برای آرزوی به آغوش کشیدنت
گرفتن دستان پر مهرت
برای صدای زمزمه لبان زیبایت می نویسم
نوشته هایم فرزندان من اند
حاصل هم آغوشی روح عریان
روی یک موضوع خیلی مهم تمرکز کرده‌ام؛ اینکه افسار فکرم به دست خودم باشد. رنج می‌کشم از اینکه حرف‌ها و قضاوت‌های آدم‌‌ها می‌تواند روحم را خسته کند. که به آنها، ورای آنچه سزاوارش باشند، اهمیت می‌دهم. شاید کم‌فعالیتی و خلوت بیشتر این روزها هم، به این حساسیت‌ها دامن زده است. ولی نباید، نباید ضعیف باشم. نباید کم ظرفیت باشم.
امروز رفته بودم ازمایش خون . بعدشم رفتم طب سنتی برای لاغری ... عزمم رو جذم کردم برای تغییر سبک زندگی و لاغر شدن .
دیشب یکی از دوستام داستان هام رو خونده بود و خیلی تعریف کرد.  
باید به زودی داستان ها رو ویرایش کنم و بفرستم برای یه انتشارات. 
می خوام با خودم مهربون باشم . هم با جسمم هم با روحم. 
باید برای همه کارهام برنامه ریزی کنم . 
در پست های اخیر به این موضوع اشاره شد که قانون جذب چگونه کار می کند ولی ما باید بدانیم که مهمترین چیز خواستن است که چگونه بخواهیم قانون جذب تمام فعل های منفی را مثبت میکند یعنی اگر شما بگوید من دیر نمی‌رسم دیر خواهید رسید این مهم است که چگونه جمله های خود را درست کنیم در پست‌های دیگر جملاتی را به شما می‌گویند که گفتنش تاثیر بسیاری در زندگی شما دارد این جملات را تکرار کنید تا قانون جذب را فرا بخوانید.
به امید دیدار با ما همراه باشید. 
بدنم توان بلند شدن ندارد
در هیاهوی باد که
بی رحمانه مانند شلاق 
بر بدنم فرود می آید
و با موهای مثل شبم
در هوا می رقصد
قلبم نمی تپد و
دستانم سرد است
چشمان بی روحم
ماتِ درختی است
که با تکبر چشمانم
را آینه کرده است
ابر های سیه
آسمان شب را
تاریک تر کرده است
و در این سیاهی شب
کوها بر پیکر سردم
سایه انداخته اند
چشمان پر التماسم
به ماه خیره است 
که مرا در آغوش گیرد
و صدای کلاغ ها
کابوس را برایم
جهنم کرده است
خواندن کتاب ما چگونه ما شدیم و مطلب ما چگونه ما شدیم را مفید می دانم. 
اینکه ما چگونه ما شدیم را از دیدگاه دیگری نیز نگاه می کنم. چرا ما پس از این همه تاریخ و سابقه تبدیل به افرادی شده ایم که جلوی قدرت به راحتی سر خم می کنیم. چرا اگر رئیس ما هر چه دلش خواست گفت را به راحتی قبول می کنیم و در ضمن تعریف و تمجید هم از وی می کنیم؟
 
اینکه شرایط اقتصادی بسیار خراب است و نیاز به کار داریم درست است ولی آیا ما هیچگونه ارزش انسانی برای خود قائل نیستیم؟
 
ادا
غمگینم... شبیه کسی که تنها مانده میان نارفیقان...
قصد رفتن دارم اما...خستگی امانم را بریده...
خسته ام... شبیه کوله بری که بعد از دوهفته هنوز به مقصد نرسیده... 
اما نه... روحم خسته است...
خسته از نامردی ها... از دوست داشته نشدن ها...
خسته از حامی بودن های بی حامی...
خسته از این روزگار...
برخلاف طبیعت، سردم از این روزها...
دلسردم از همه...
ناامیدی هم انگار مسری شده این روزها...
نقاشی در واقع هنر به تصویر کشیدن مفاهیم مختلف است. برای اینکه بتوانیم نقاشی را درک کنیم و متوجه شویم که نقاشی چیست، باید با این هنر بزرگ و عالی آشنا شویم و بدانیم که نقاشی چگونه به ما در زندگی کمک می کند و هدف اصلی آن چیست و چگونه می توان از آن در رشد و تعالی خود استفاده کرد.
 
ادامه مطلب
° بهم میگفت" تو میگی روحم ، خودم و تمام وجودم با توئه ولی عملت چی؟ پای عمل که میشه چرا حرفت سر از شرق در میاره و عملت سر از غرب؟ " از طرف خدا .
° یه جایی Isak تو اهنگ I'll be waiting میگه * حرفش خیلی غم توشه ، احساسش آشناس ولی دردناکه .
 Please don't let me go] *
[But if you do, then do it slow  
بدنم توان بلند شدن ندارد
در هیاهوی باد که
بی رحمانه مانند شلاق 
بر بدنم فرود می آید
و با موهای مثل شبم
در هوا می رقصد
قلبم نمی تپد و
دستانم سرد است
چشمان بی روحم
ماتِ درختی است
که با تکبر چشمانم
را آینه کرده است
ابر های سیه
آسمان شب را
تاریک تر کرده است
و در این سیاهی شب
کوها بر پیکر سردم
سایه انداخته اند
چشمان پر التماسم
به ماه خیره است 
که مرا در آغوش گیرد
و صدای کلاغ ها
کابوس را برایم
جهنم کرده است
 
یکتا فاطمی
هاییییی گایززززز✌ حالتون چطورهههه خوبینن؟؟اومم ی مدتی بود نشد پست بزارم و ایناا برا همین انرو جبران کردمممممم و چندین تا پست گذاشتم براتون(پستای قبلو نگا کنید عرر). دیگهه نظر و کامنت بدین روحم شاد شه اگه درخواستی چیزی داشتینن هم بگینن .حدود ی 4یا 5تا پست گذاشتم اونارم لطف کنیدد نگا کنیدد.تشکرات فراوانننننن 
«وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِکَ، فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَیَّ، أَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ...»
صحیفه‌ی سجادیه - دعای مکارم‌الاخلاق
-----------
24 سالگی، پربار بود.
پر از اشتباه، آزمون و خطا، نرسیدن، دل‌کندن، ازدست‌دادن، متزلزل‌شدنِ نقش تصویرها و تصورهایی که در درستی‌شان تردید نداشتم، افتادن و مثل همیشه، بلندشدن برای دوباره‌سا
انیمیشن چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم 3 هم اکران شد و پایان یافت. این قسمت پایانی بر مجموعه جذاب چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم است و رسما قرار نیست که قسمت جدید دیگری ساخته شود، اما این دلیل نمی شود که ساخت قسمت بعدی آن غیرممکن شود.
ادامه مطلب
آرزوی مرگ میکنم ... 

چه روزهای تلخی میگذرونم.... از سیاهی دور چشمانم...و زرد بودن رنگم... جسمی که تحلیل میره ,نگران نیستم...  قلبم ,روحم و روانم و احساس بی کسی و تنهایی شدید که وجودم رو در هم کوبیده و لحظه ای راحتم نمیگذاره... 
دلم میخواد دنیا تموم بشه و هیچ وقت وجود نداشته باشم... 
دیگه حتی نگران نتیجه ی کنکور هم نیستم ,چه اهمیتی داره وقتی که حتی ذره ای امید به ادامه ی زندگی ندارم.... .
آرزوی مرگ میکنم ... 
 
 
 
چه روزهای تلخی میگذرونم.... از سیاهی دور چشمانم...و زرد بودن رنگم... جسمی که تحلیل میره ,نگران نیستم...  قلبم ,روحم و روانم و احساس بی کسی و تنهایی شدید که وجودم رو در هم کوبیده و لحظه ای راحتم نمیگذاره... 
 
دلم میخواد دنیا تموم بشه و هیچ وقت وجود نداشته باشم... 
دیگه حتی نگران نتیجه ی کنکور هم نیستم ,چه اهمیتی داره وقتی که حتی ذره ای امید به ادامه ی زندگی ندارم.... .
 
هرکس دلبسته دنیا و مردم دنیا شود 
مبتلا به سه رنج می شود 
اندوه بی پایان
آرزوهای دست نیافتنی 
و نا امیدی 
امام صادق علیه السلام
 
***************************
خداوندا دلم غرق آرزوهاست درحالی که دستانم ناتوانند 
یا دستانم را توانمند بگردان یا روحم را توانمند به بیرون کردن آرزوهای دست نیافتنی 
هرکس دلبسته دنیا و نردم دنیا شود 
مبتلا به سه رنج می شود 
اندوه بی پایان
آرزوهای دست نیافتنی 
و نا امیدی 
امام صادق علیه السلام
 
***************************
خداوندا دلم غرق آرزوهاست درحالی که دستانم ناتوانند 
یا دستانم را توانمند بگردان یا روحم را توانمند به بیرون کردن آرزوهای دست نیافتنی 
روزی می‌آید که تو دیگر نیستی
و صدای تو را باد خواهد برد
یاد تو خنجری‌ست که روحم را می‌درَد
و همان دم کلاغی از سرْشاخه‌‌ٔ لختِ درخت می‌پرد
بین خودمان باشد، آن روز آمده
تو نیستی و فصل ها با شتابی بی‌شرمانه از هم سبقت می‌گیرند
و من نگران چال روی گونه‌ات هستم،
نگران گُلی که آخرین بار تویش کاشته بودم
عزیزِ دردانه
از وقتی که نیستی خرمالوی کال چنان حلاوتی دارد که انار می‌خوش، شوکرانی بیش نیست
این روزها گنجشک‌ها هم شانه‌هایم را پس می‌زنند
ت
شیداتر از این شدن چگونه؟
رسواتر از این شدن چگونه؟
بیهوده به سرمه چشم داری
زیباتر از این شدن چگونه؟
من پلک به دیدن تو بستم
بیناتر از این شدن چگونه؟
پنهان شده در تمام ذرات
پیداتر از این شدن چگونه؟
ای با همه، مثل سایه همراه
تنهاتر از این شدن چگونه؟
عاشق شدم و کسی نفهمید
رسواتر از این شدن چگونه؟
| فاضل نظری |
چگونه پولدار شویم ؟ مطمئن هستم بار اول نیست که چگونه پولدار شویم را در گوگل جستجو کرده اید.
ولی این را می دانم که این آخرین جستجوی شماست!
چون این بار به سایت درستی وارد شدید که یک بار برای همیشه به پاسخ سوالتان می رسید.
دکتر کاویانی در دوره رایگان ثروتسازی و در یک هفته فرمولی عملی به شما می دهد که راه پولدار شدن را یاد بگیرید
ادامه مطلب
چگونه پولدار شویم ؟ مطمئن هستم بار اول نیست که چگونه پولدار شویم را در گوگل جستجو کرده اید.
ولی این را می دانم که این آخرین جستجوی شماست!
چون این بار به سایت درستی وارد شدید که یک بار برای همیشه به پاسخ سوالتان می رسید.
دکتر کاویانی در دوره رایگان ثروتسازی و در یک هفته فرمولی عملی به شما می دهد که راه پولدار شدن را یاد بگیرید
ادامه مطلب
چگونه پولدار شویم ؟ مطمئن هستم بار اول نیست که چگونه پولدار شویم را در گوگل جستجو کرده اید.
ولی این را می دانم که این آخرین جستجوی شماست!
چون این بار به سایت درستی وارد شدید که یک بار برای همیشه به پاسخ سوالتان می رسید.
دکتر کاویانی در دوره رایگان ثروتسازی و در یک هفته فرمولی عملی به شما می دهد که راه پولدار شدن را یاد بگیرید
ادامه مطلب
چگونه پولدار شویم ؟ مطمئن هستم بار اول نیست که چگونه پولدار شویم را در گوگل جستجو کرده اید.
ولی این را می دانم که این آخرین جستجوی شماست!
چون این بار به سایت درستی وارد شدید که یک بار برای همیشه به پاسخ سوالتان می رسید.
دکتر کاویانی در دوره رایگان ثروتسازی و در یک هفته فرمولی عملی به شما می دهد که راه پولدار شدن را یاد بگیرید
ادامه مطلب
چگونه پولدار شویم ؟ مطمئن هستم بار اول نیست که چگونه پولدار شویم را در گوگل جستجو کرده اید.
ولی این را می دانم که این آخرین جستجوی شماست!
چون این بار به سایت درستی وارد شدید که یک بار برای همیشه به پاسخ سوالتان می رسید.
دکتر کاویانی در دوره رایگان ثروتسازی و در یک هفته فرمولی عملی به شما می دهد که راه پولدار شدن را یاد بگیرید
ادامه مطلب
چگونه پولدار شویم ؟ مطمئن هستم بار اول نیست که چگونه پولدار شویم را در گوگل جستجو کرده اید.
ولی این را می دانم که این آخرین جستجوی شماست!
چون این بار به سایت درستی وارد شدید که یک بار برای همیشه به پاسخ سوالتان می رسید.
دکتر کاویانی در دوره رایگان ثروتسازی و در یک هفته فرمولی عملی به شما می دهد که راه پولدار شدن را یاد بگیرید
ادامه مطلب
چگونه پولدار شویم ؟ مطمئن هستم بار اول نیست که چگونه پولدار شویم را در گوگل جستجو کرده اید.
ولی این را می دانم که این آخرین جستجوی شماست!
چون این بار به سایت درستی وارد شدید که یک بار برای همیشه به پاسخ سوالتان می رسید.
دکتر کاویانی در دوره رایگان ثروتسازی و در یک هفته فرمولی عملی به شما می دهد که راه پولدار شدن را یاد بگیرید
ادامه مطلب
چگونه پولدار شویم ؟ مطمئن هستم بار اول نیست که چگونه پولدار شویم را در گوگل جستجو کرده اید.
ولی این را می دانم که این آخرین جستجوی شماست!
چون این بار به سایت درستی وارد شدید که یک بار برای همیشه به پاسخ سوالتان می رسید.
دکتر کاویانی در دوره رایگان ثروتسازی و در یک هفته فرمولی عملی به شما می دهد که راه پولدار شدن را یاد بگیرید
ادامه مطلب
 
تاریکی بر شانه های روحم چنبره زده؛ سنگینی می کند. و در هر نفسم دردیست؛ جنبنده از نفْس آلوده ی شیطان. دلتنگی امانم را بریده و این عذاب، هردم، طاقتم را. پرسشی، بی وقفه ذهن تبدارم را نشخوار می کند؛ پیشکش کدام مریض خانه کنم، این نعمت جنگ زده را؟
و اما امروز...
همه چی داشت خوب و آروم پیش میرفت
تا اذان مغرب تقریبا؛ یهو حال دلم انگار زیر و رو شد و یه استرسی که نمیدونم چیه و چرا؛ هجوم اورد به وجودم انگار....
هر کاری کردم نتونستم کنترلش کنم و بازم مثل همیشه روحم به جسمم غلبه کرد و حس میکنم همه وجودمو درد گرفته... و بعدشم... هیچی
تنها کاری که میتونم کنم اینه دراز بکشم و تمام تلاشمو کنم فکر نکنم؛ ولی با خودم میگه یعنی میشه فکر نکرد؟
کاش میتونستم بخوابم لااقل
این بود پنجمین روز از بهاری که میتونست ی
بهار حرف کمی نیست، ما نمی فهمیم
زبان تازه تقویم را نمی فهمیم
درخت پا شد و زخم زمین مداوا شد
هنوز چیزی از این حرف ها نمی فهمیم
چرا از آب نگفتن؟ چگونه نشکفتن؟
چگونه این همه اعجاز را نمی فهمیم
نشسته بر سر هر کوچه یک تذکر سبز
دلا! قبول نداریم، یا نمی فهمیم؟
نگاه باغ پر از بازی پرستوهاست
دل عبور نداریم تا نمی فهمیم
زمان، زمان بروز صفات باران است
چگونه باز نگوییم ما نمی فهمیم؟
محمد علی شیخ الاسلامی
و بله، باید بگم امروز با یه وبلاگی که دیدم دوستش دارم برخورد کردم، آهستگی نامی بود و من نوشته خوب که میخونم روحم پرواز می‌کنه و حقیفتا یه جلا و غمی دلم رو فرا میگیره. (‌جلا فرا میگیره ؟ که باید بگم بله، جلا هر گهی دلش بخواد میخوره )‌. 
آهستگی انگیزه‌ای شد تا یه مقدار بخوام برم به سمت عمق،‌ یه زمون‌هایی اینطور بود. بگذریم. 
دیروز گفتم کمتر وقت میکنم اینجا بنویسم که خب فرایند و اهدافم( الکی )‌ حرفم رو تایید میکنه،‌ اما امروز فهمیدم شاید بیشتر
باید وصیت نامه ای داشته باشم که بنویسم روحم در آرامش نخواهد بود اگر در مراسم ختمم صدایی جز صدای "ابی" جآنم به گوش روح سرگردانم برسه...باید بنویسم تا زنده بودم خط قرآنی نخواندم پس دم رفتن با صدای قرآن ریاکارم نکنید و از یک جایی به بعد با نماز آرامش نگرفتم و به معنویت نرسیدم پس بر مرده ی من نماز مگذارید...اما،اما من با ابی شبی هزار بار عاشق شدم،خندیدم،رنج دوری کشیدم،رو به قبله رقصیدم...من با ابی زندگی کردم پس بگذارید با ابی بمیرم...
من اینجا را فراموش کرده بودم. خانه ی امن خودم را، که قرار بود بدون ترس و بدون خود سانسوری فقط بنویسم. تنبلی یا بی حوصلگی اینجا را از یادم برده بود. دیروز که پست جدید وبلاگ ماهی را می خواندم، تجربه ی شخصی خودم را به یاد آوردم که مدت ها قبل در دفترچه ام یادداشت کرده بودم. در واقع ماهی دوباره اینجا را به یادم آورد و تصمیم گرفتم به قول او وبلاگم را زنده کنم. 
(در هنگام نوشتن این چند خط، هی با خودم کلنجار می روم که چقدر نوشتن برایم سخت است.) 
 
مدت ها قب
ﺮده ﺧﻮاﻧﻲ 
ﻧﻮﻋﻲ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﻣﺬﻫﺒﻲ اﻳﺮاﻧﻲ اﺳﺖ ﺮده ﺧﻮاﻧﻲ، در اﻳﻦ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﻛـﺴﻲ   ﺑـﺎ ﻋﻨـﻮان  « ـﺮدهﺧﻮان»  از روی ﺗﺼﻮﻳﺮﻫﺎی ﻣﻨﻘﻮش ﺑﺮ ﺮده، ﻣﺼﺎﻳﺐ اوﻟﻴﺎی دﻳﻦ ــ ﺑﻮﻳه اوﻟﻴﺎی ﻣﺬﻫﺐ ﺷﻴﻌﻪ ــ را ﺑﺎ ﻛﻼم آﻫﻨﻴﻦ رواﻳﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ.
ﺮده ﺧﻮاﻧﻲ را «ﺷﻤﺎﻳﻞ ﺮداﻧﻲ» و «ﺮده داری» «و ﺮده ﺑﺮداری» ﻧﻴﺰ ﺧﻮاﻧﺪه­اﻧﺪ.
ﺻﻮرت ﺧﻮاﻧﻲ  ﻧﻴﺰ ﺑﺨﺸﻲ از ﺮدهﺧﻮاﻧﻲ ﺑﻮده اﺳﺖ و ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ ﻣﺘﺮادف ﺮده ﺧﻮاﻧﻲ ﻗﻠﻤﺪاد
در ده‌سالگی تصمیم گرفته بودم هیچ‌وقت بزرگ نشوم، کولی باشم و مسلط به جادوی کلمات.
اما بیست‌ویک‌ساله شدم، مدت هاست ساکنم و در حسرت سفر و تنها کمی از دنیای کلمات ‌می‌دانم.
حالا در تولد بیست‌و‌دو سالگی، در این روزهای خاکستری آرزو می‌کنم تا ته‌مانده‌ی کودکانگی روحم از دست نرود و از دنیای آدم‌بزرگ‌ها فاصله بگیرم، جاری‌تر باشم و بیشتر از قبل غرق در کلمات
باشد که این‌بار همانی بشود که می‌خواهم.
نیاز به یک کلمه دارم
کلمه ای که مرا از روی زمین بردارد.
من مثلِ ساعتی مریضم
و به دقت درد می کشم
سکوت تانکی ست که بر زمین فکرهایم می چرخدو
علامت می گذارد
از روی همین علامت ها دکتر
نقشه ی جغرافیایی روحم را روی میز می کشد
و با تاثر دست بر علامت ها می گذارد:
ــ چه چاله های عمیقی!
خندیدن در خانه ای که می سوخت ـ شهرام شیدایی     
...                                                                                                                                       
پ.ن: فکر ک
شبیه کشتی در گل نشسته آرامم به دست موج بلایت به میل خود رامم من آن کسم که خودم را نمی شناسم هم و بی تو پاک شد از ذهن عالمی نامم برایم ارزشی افزون تر از خودم داری به جان خریدمت ای تلخی سرانجامم اگر که رفته ای از یاد دوست یعنی مرگ به خاک سرد غریبی فرو شد اندامم ز رنگ موی سیاه تو شب پدید آمد که مثل هم شده اوقات صبح و هر شامم دریغ هر چه سرم رفته از دل خود رفت زمانه خون دل تنگ ریخت در جامم تنم سلامت و روحم هزار تکه شده ز , زهر تلخ است
امروز دستگاه های باشگاهمون رو عوض کرده بودند / خیلی بهتر شده بودند / زود رفتم که دستگاه هارم زود ببینم ^_^ / یکی از استادهای باشگاه که باهاش سلام علیک نداشتم اومد باهام دست داد خیلی صمیمی / امروز یه پلیس و آتش نشان هم اومده بودند باشگامون / حسودیم شد بهشون / خیلی قوییییی!!! / درسهم زیاد نه ولی خوب خوندم / برنامه اعجوبه هارو ببینید خیلی قشنگه امشب که دیدم خیلی خنده دار بود / واقعا که بچه ها چه دنیایی دارند...اصلا روحم شاد شد...
چگونه باسن بزرگ و زیبا داشته باشیم
چگونه باسنی بزرگ و خوش فرم داشته باشیم
چگونه باسنی بزرگ و برزیلی داشته باشیم
چگونه باسنی بزرگ و برجسته داشته باشیم
 چگونه باسنی بزرگ داشته باشیم
مرتبط: برای سفید شدن پوست صورت چه باید کرد
 
 
 
احساس می کردم .. کورم ... احساس می کردم مثل ماهی تو آگواریوم که از وقتی  مریض شده .. وقتی من می خوام غذا بهش بدم، دست منا نمبینه و به سمت دست من حرکت نمی که
منم  مریض شدم  مریضی شرک گرفتم ... مریضی دوری از خدا ... هر اتفاقی خوب یا بدی تو زندگیم میفته همه را از خودم می  دونم از تصمیمات خودم .
پس چرا  من خدا را توی زندگیم نمبینم 
 من باید توی همه زندگیم خدا را ببینم 
 آخه ... فاطمه... چرا این چشمات خدا را نمبینه 
خدا یا میشه دستتا بیاری جلو چشام .. منم قول مید
هر آدمی یه موقع وا میده... نه اینکه همه اش محیط هولش میده. خودش دیگه نمیتونه متفاوت بودن تحمل کنه. ایا گناه آخرین سربازی با وجود دیدن فداکاری تمام دوستانش باز شمشیرش رو بنداز پایین قابل بخششه؟
دارم وا میرم ... چیزی که در پس سالها من رو من کرد داره آب میشه. دردی تا مغز استخوان روحم را پاره پاره میکنه.
کاش یکی که قبولش داشتم بهم میگفتم که چشمه؟
درد نابودیه؟ یا درد یک تولد؟
نمیدانم چرا همیشه با خودم در جنگم. جنگی میان خون و آتش. مگر جنگ بی قربانی میشه
جدول محتوا: لینوکس چیست؟ سیستم عامل چیست؟ چگونه ویندوز بسیار محبوب شد؟ تفاوت لینوکس و ویندوز لینوکس چگونه کار می کند توزیع های لینوکس واقعاً لینوکس چیست؟ در مورد پرونده ها و پوشه های ویندوز چطور؟ چگونه با لینوکس شروع کنید؟ لینوکس برای چه مواردی استفاده می شود؟ آیا یک دسته از افراد عادی می …https://blog.iranserver.com/linux/
امروز استاد الگوریتمم رو برای یک پروژه‌ای دیدم که به تازگی فول پروفسور امیرکبیر شده بود (در سن کمی شاید پایین‌تر از حد معمول میانسالی) و واقعا براشون خوشحال شدم! بعد از تبریک، گفتم درجه بعدی‌ای توی این زمینه شاید وجود نداره که براتون طلب کنم. خیلی متواضعانه گفت درس و دانشگاه که مهم نیست، انسان بشم مهمه
منش و ادبیات این آدم‌ها که بعد از رفتن راهی و بدون ژست چیزی می‌گن همیشه من رو مجذوب خودش می‌کنه و روحم رو جلا میده. 
ساعت از 9 صبح گذشته بود که من متوجه تن گرمم روی تختم شدم. یک ساعت هم خواب و بیدار موندم. ولی تو همون حال هم فهمیدم امروز یه چیزی از من کمه! انگار قسمتی از روح من یه جا مونده. حس ناقصی ای دارم که نمیدونم ماهیتش رو. چند روز پیش احساس میکردم اون جایی از وجودم که روح و جسم با هم تلاقی میکنن، درد میکنه و ضعیف شده. به مامان اینا که میگفتم ازم میخندیدن و با چشم تنگ شده بهم میگفتن دردت،  درد بی دردیه. خوشی زده زیر دلت! به حرف شون گوش ندادم، عوضش کلی پرداختم ب
اومدم در نقد روشنفکری مطلب نوشتم، امّا الآن هرچی می‌گردم یک وبلاگ درست و درمان که نویسنده‌ش روشنفکر باشه پیدا نمیکنم!!!
خیلی گشتم!!! فقط دوسه تا پیدا کردم!!! خداوکیلی اگر کسی چنین وبلاگی سراغ داره معرفی کنه!!!
یه تبریکی هم به بچّه مذهبی‌ها بگم! انصافا غنای منطقی و فکری وبلاگ‌های مذهبی بیشتر بود!!! واقعا روحم شاد شد!!!
من به این جوانان امیدوارم!!!

إن شاء الله باز هم میگردم، اگر چیزی پیدا کردم، ادامه‌ی مطلب رو فردا منتشر میکنم!!!
رشته های افکارم را تار عنکبوت فرا گرفته / پیوندهای زندگی ام را موریانه خورده...بیماری و فراوانی مشکلات زندگی بدنم را ضعیف تر کرده...روحم در گوشه ای از جسمم قرنطینه شده / اما این وضع نتوانسته مرا از پای در بیاورد...باید خانه تکانی کرد...خانه دل را تمیز کرد / تارهای عنکبوت را زدود / و موریانه ها را از بین برد / شاید موریانه ها وظیفه شان خوردن متن پیمان نامه نفس است با روح...شاید.../ باید روح را آزاد کرد / کثیفی ها را زدود / شاید نشود لباس نو خرید / اما می شو
خانه اى زیر کوھ سبزھ ھایى ک با نسیم باد تکان میخورند.و بوى سبزه اى ک میاید روحم را از تمام مشکلاتم دور میکند،،،،،
اگر ھرکسى دراین کلبه زیبا با آسمان آبى ک دامنش را برای ابر ھاى سفىید مى گستراند و صدای بلبل ھا و گنجشک ھآ را میشنید،میبود حتما ھمین حس را داشت ک درحال پرواز درآسمان آبیست!!!!
واقعا حیرت انگیز است ک برکوھى مرتفع باشید و ابرھایى ک شبیه پنبه است زیر کوھ دور تا دور در دل آسمان باشد و از بین ابرھا نور چراغ دھکدھ زیر کوھ معلوم باشد را ببینى
انگار شوق رسیدن به تو بیشتر غم ندیدنت توی روحم رسوخ کرده.
لبخندِ چسبیده به لبهای من!
بیخود خودت را غصه دار نکن...
من کنار توام...
تو مرا داری و غصه میخوری؟...
کاش دق کنم و همچون روزی را نبینم.
من با تو زنده ام
با تو زندگی میکنم
با تو نفس میکشم.
حتی اگر کنارم راه نروی...
حتی اگر چشمهات تا ارتفاع ستاره ها مرا پرواز ندهند...
حتی اگر توی چشمهام زل نزنی و نگویی که کنارم هستی...
حتی اگر دستهایت اینجا نباشند تا اشک مرا پاک کنند...
.
.
.
یک جمله هست که نمیدانم برایت
سال ۹۸ شروع شد و تمام خوبی و بدیش را سپردیم به دست همان سال آمدیم به ۹۸ .
استرس و اضطراب این روزها قابل بیان نیست هر روز تلاشی سخت تر از دیروز برای کنکوری که تمام امیدم شده است و هیچ راه دیگری نمی بینم هر روز تلاش هر روز اضطراب و هر روز تنهاتر .
دوست ندارم تسلیم شوم هر بار با تمام سختی گاهی برنده بودم و گاهی بازنده ولی اینبار از ان روزها نیست باید برنده باشم .
تازه اهنگ های شاد را پیدا کردم تازه امسال یاد گرفتم که باید نسبت به ریتم اهنگ ها واکنش نش

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها